اولین تکان
سلام مامانی خوبی عزیر دلم . میدونی دیشب چه اتفاق خوبی افتاد برای اولین بار تکون خوردنت را حس کردم خیلی خیلی احساس خوبی بود با اینکه خیلی ملموس نبود ولی احساس قشنگی بود الان واقعاً میدونم که هستی و داری با هر نفس من نفس میکشی و با زندگی کردن من تو هم زندگی میکنی اگه من خوب باشم و سلامت تو هم خوب و سلامت خواهی بود و تمام سعی من در اینه که سالم باشم تا تو هم به بهترین شکل ممکن در وجود من رشد کنی و بزرگ شوی . از دیشب تا حالا همه اش منتظر احساس دوباره تکون خوردن تو هستم اما دیگه حسش نکردم البته نگران نیستم چونکه هنوز خیلی کوچیکی و تازه اول حس کردن تکون خوردناته . راستی امروز یعنی اول بهمن تولد مامانیه ، همکارام توی شرکت( خاله افروز ، خاله مینا که رفته مشهد ، خاله ریحانه که اونم رفته قشم ، خاله لیلاو خاله الهام )برام لباس بارداری خریدند دستشون درد نکنه خیلی قشنگ بود و دوستش داشتم البته بابایی هنوز نه تبریک گفته و نه کیک و نه کادویی ولی خوب تا شب وقت هست قبلاً هم برام کادو گرفته بود و بهم داده بود فقط دلم میخواد یه جورایی یه کار تازه ای بکنه که من سورپرایز بشم فکر کنم یه فکرایی توسرشه چون گفت شب میاد دنبالم از خونه مامان جون تا بریم خونه امیدوارم سر کاری نباشه . تولد تولد تولدم مبارک .