محمدرضا و خاطراتش
سلام پسر گلم امروز ٣٣ روزت شد و میخوام برات از کارات برات بنویسم .چند شبه از ساعت 3 بعد از نصف شب ناآرومی میکنی همش غر میزنی و 6 صبح هم بیدار میشی مامان جون میگه چون روزا بد موقع بیدار میشی و میخوابی آخر شبا میخوای بیدار بشی .برای همین تصمیم گرفتیم ساعت خوابت را به هم بزنیم هرروز ساعت 6 صبح تا ساعت 12 ظهر وقت بیداریت یه کم میخوابی و پا میشی و عصرا هم ساعت 5و 6 بیدار میشی تا 8شب صبحاهم که 6 بیداری امروز خودت خوابت را به هم زدی صبح که تا 12 بیدار بودی و بعد تا 2 خوابیدی و دوباره تا 4 و نیم بیدار بودی و باز ساعت 9 شب بیدار شدی من و مامان جون تصمیم گرفته بودیم شبا دیر بخوابونیمت تا صبح دیرتر پاشی که خودت امروز همین کار را کردی الان که ساعت 10 شب...
نویسنده :
صفورا
22:57