محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

هدیه خدا

نمیدونم

1392/2/21 21:56
نویسنده : صفورا
512 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامان جونم.چندروزیه که نتونستم بیام برات مطلب بذارم چونکه اینترنت خونه مامان جون خراب بود و نمیشد بیام مطلب بذارم . گلم دیگه همش خونه مامان جونیم فقط یه روز توی اون هفته رفتیم خونه که مامان جون هم باهام اومد تا من کارای خونه را بکنم آخه چون یه مدتی خونه نبودیم خونه را خاک گرفته بود مامان جون مواظبت بود و البته کمکم هم میکرد و من هم کارا را میکرد تا عصر مامان جون بود و بعد رفت خونه و ما تنها شدیم تا بابایی اومد البته علی عمو سعید اومده بود پیشت اون شب ( سه شنبه شب ) که شب تولد حضرت زهرا بود را خونه موندیم البته این را هم بگم که بابایی هیچی برای من نگرفته بود منم نه برای مامان خودم و نه برای مادر شوهر هیچی نگرفتم که البته تقصیر بابات بود قراربود برای مامان خودش گل نقره بخره که نخرید من هم به مامانم پول دادم .امروز که شنبه 21 اردیبهشته وتو 52 روزته ما تقریبا همش خونه مامان جون هستیم الان هم که ساعت 9 و نیم شبه تو خوابی البته دیشب و دیروز درست نخوابیدی دیروز از 6 صبح تا 6 عصر فقط 2 ساعت خوابیدی دیروز برای نهار رفتیم خونه مامان عذرا و عصر هم رفتیم لب رودخونه که خیلی خوب بود.دیشب دلت درد میکرد و ناآرومی میکردی فکر کنم بخاطر اینکه دیروز عصر لب آب آش خوردیم که زهرا عمو درست کرده بود و هندونه هم خوردم و همه اینا باعث شد دلت درد بگیره .راستی الان یه هفته است که دارم میرم کلاس شنا دوره تکمیلی 2 سال پیش رفتم دوره مقدماتی را یاد گرفتم و حالا هم دارم میرم دوره تکمیلی را یاد میگیرم که البته چون 2 ساله شنا نکردم هم یادم رفته و هم خیلی میترسم انگار که اصلا شنا بلد نیستم همش میترم غرق بشم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد