محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

هدیه خدا

تشکر

سلام به دوستای گلم . از همتون ممنونم به خاطر همدردیتون . مرسی از همه .
14 ارديبهشت 1391

پایان

سلام به همه دوستان خوبم . من قرار بود تو خرداد ماه مامان بشم ولی خواست خدا نبود که من مامان بشم. قبل از عید وقتی رفتم دکتر به دکترم گفتم برام سونو بنویسه تا بفهم نی نی ام چیه در ماه 6 بارداری . وقتی رفتم سونو گفت آب دور جنین خیلی کمه و کلی من را ترسوند وقتی سونو را بردم پیش دکترم اون هم کلی من را ترسوند و من را فرستاد پیش یه دکتر دیگه اون دکتر هم با دیدن سون  بهم گفت خیلی افتضاحه برام سونو سه بعدی و آزمایش خون و 60 تا آمپول هپارین نوشت و گفت یه هفته دیگه بیا چون هنوز دقیقاً نمیدونستند مشکل چیه من هم آزمایش خون را دادم و یه هفته هم آمپولها را زدم و رفتم سونو وقتی رفتم سونو دکتر سونو گرافی گفت احتیاج به سونو سه بعدی نیست همه چیز در سونوی ...
19 فروردين 1391

سومین سونو

سلام مامانی جونم خوبی نازنینم. دیروز روز خیلی سختی برای مامانی بود . صبح رفتم آزمایشگاه و آزمایش قند سه نوبته دادم یعنی باید سه بار در عرض سه ساعت آزمایش میدادم بعد از آزمایش اول دو بسته پودر قند خیلی شیرین با 4 لیوان آب خوردم و بعد از یکساعت دوباره رفتم آزمایش دادم و بازهم بعد از یکساعت برای بار سوم آزمایش دادم کلی خون ازم گرفتند . بعدازظهر هم با ذوق و شوق فراوان رفتم سونو چونکه مطمئن بودم این دفعه جنسیتت دقیقا معلوم میشه ولی نشد حالا اون زیاد مهم نیست سلامتی تو از همه چیز برام مهمتره چونکه سونولوژیست گفت آب دور جنین خیلی کمه و جنین خودش را جمع کرده کلی ترسیدم و با چشم گریون رفتم خونه دیشب بابایی باهام نبود و خودم تنهایی رفتم سونو از دست ...
8 اسفند 1390

آغاز هفت ماهگی

سلام مامانی جونم خوبی نازم به نظر که خوب میای چون همه اش داری تکون میخوری و شیطونی میکنی . عزیز مامان دیروز رفتم دکتر دوباره توی یکماه 2 کیلو اضافه کردم نمیدونم چیکار کنم که وزنم خیلی بالا نره البته خانم دکترم گفت حالا زیاد هم به خودت فشار نیار بهم گفته باید خیلی آب بخورم و ساعت کاریم هم کم بشه نامه هم داده تا به مدیران محترم شرکت نشون بدم و ساعت کاریم را کم کنند البته اگه خدا بخواد . راستی برام سونو و آزمایش هم نوشته میخوام برم سونو تا دقیق بفهم دخملی یا پسملی تا از این به بعد با اسمت صدات کنم . میخواستیم عید با آقاجون و مامان جون و دایی ها ( دایی علی و دایی ابوالفضل ) و خاله مریم با قطار بریم مشهد که متأسفانه بلیط قطار گیرمون نیومد و ما ق...
4 اسفند 1390

اولویت مکه

مامانی جونم یه خبری را یادم رفت بهت بدم و اونم قرعه کشی مکه و اولویت ما بود . من وبابایی اولویتمون برای مکه شده 395 . تقریباً سری دوم یا سوم که میبرند . البته از یه لحاظ یه کم دیرتر بشه بهتره چون تو بزرگتر میشی و راحتتر میتونم بذارمت و برم آخه اون موقعی که ثبت نام کردیم هنوز از وجود تو بی خبر بودیم گلم . اگه میدونستیم هستی اسم تو را هم ( البته اگه میشد چون نمیدونم میشد یا نه ) مینوشتیم انشااله وقتی خواستیم بریم یه جوری بشه که بتونیم تو را هم ببریم . الهی قربونت برم مامانی جونم . راستی مامان جونم چند شبه که تکون هات را به وضوح میفهمم و تو هم شبها وقتی میخوام بخوابم بیداری و کلی وول میخوری . البته بعضی شبها هم تکون خوردنت را حس نمیکنم چونکه هن...
23 بهمن 1390

لباس بارداری

سلام مامانی خوبی . دیروز با بابایی رفتیم خرید . میخواستم یک مانتو بخرم و شلوار برای عید ولی وقتی وارد مغازه شدیم اینقد لباسهای خوشگل دیدیم که از خرید مانتو منصرف شدیم به جاش یه سرفان و شلوار خوشگل با یه لباس بارداری و یه شلوار جین بارداری ( دم پا تنگ ) خریدم . همه اش خیلی خوشگل اند مخصوصا شلوار جینه ولی یه کم تنگم بود نگرانم برای ماههای آخر بارداری هم اندازه ام نباشه البته فروشنده گفت میتونی بیای عوضش کنی میخوام برم یه سایز گشادتر بخرم ولی بازم میترسم که برای ماههای آخر تنگم بشه و نتونم استفاده کنم . نمیدونم چیکارکنم شلوارهای دیگه هم داشت شلوار جین راستا و شلوار مخمل کبریتی . دیشب تا حالا به این نتیجه رسیدم که اون شلوار راستا را بخرم ولی او...
23 بهمن 1390

اولین برف

سلام مامانی خوبی عزیزم . امروز (90/11/9)بالاخره چشممون به جمال برف منور شد      البته خیلی خیلی کم بود ولی بالاخره یک کم برف اومد شاید یه ساعت هم نشد ولی بازهم خدا را شکر لااقل یک کم هوا خوب شد آخه هوای اصفهان خیلی کثیف و آلوده شده بود چونکه خیلی بارندگی نداشتیم . توی پاییز دو بار بارندگی خیلی خوب داشتیم ولی از اول زمستون تا حالا که اصلا بارندگی نداشتیم امروز هم که خیلی کم برف اومد فقط زمینها خیس شد . مامانی جونم اولبن برفت را هم دیدی با اینکه کم بود انشااله که تا آخر زمستون بیشتر برف و بارون داشته باشیم . ...
9 بهمن 1390

آغاز شش ماهگی

شش ماهگیت مبارک عزیز دل مامان . عزیزم دیروز رفتم پیش دکتر وزنم در طول 40 روز 2 کیلو اضافه شده . خیلی ترسیدم چونکه بیش از یک کیلو اضافه شدن در عرض یکماه خطرناکه خانم دکترم هم یک کم نگران شد بعد فرستادم رفتم آزمایش ادرار و جوابش را گرفتم خدا را شکر آزمایشم مشکلی نداشت ولی جواب کشتش هنوز آماده نبود خانم دکترم گفت دو هفته دیگه با جواب کشتم برم و دوباره وزن بشم و اگه مشکلی نبود که هیچ امیدوارم که مشکلی نباشه از این به بعد باید خیلی مواظب غذا خوردنم باشم توی این هفته چونکه تولدم ( 1 بهمن ) بود خیلی شیرینی خوردم باید دیگه شیرینی نخورم . دیروز خیلی ترسیدم و اصلاً حواسم نبود وقتیکه صدای قلبت را شنیدم فقط حواسم توی اضافه وزنم بود اصلاً یادم رفت سوالا...
6 بهمن 1390

اولین تکان

سلام مامانی خوبی عزیر دلم . میدونی دیشب چه اتفاق خوبی افتاد برای اولین بار تکون خوردنت را حس کردم خیلی خیلی احساس خوبی بود با اینکه خیلی ملموس نبود ولی احساس قشنگی بود الان واقعاً میدونم که هستی و داری با هر نفس من نفس میکشی و با زندگی کردن من تو هم زندگی میکنی اگه من خوب باشم و سلامت تو هم خوب و سلامت خواهی بود و تمام سعی من در اینه که سالم باشم تا تو هم به بهترین شکل ممکن در وجود من رشد کنی و بزرگ شوی . از دیشب تا حالا همه اش منتظر احساس دوباره تکون خوردن تو هستم اما دیگه حسش نکردم البته نگران نیستم چونکه هنوز خیلی کوچیکی و تازه اول حس کردن تکون خوردناته . راستی امروز یعنی اول بهمن تولد مامانیه ، همکارام توی شرکت( خاله افروز ، خاله مینا ک...
1 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد